از زمانی که به خودم آمدم، خودم را یک ساختمانچی دیدم. از دوران نوجوانی دست در دست پدربزرگ به کارگاههای ساختمانی سر میزدم و در حالی که کفشهایم غرق در خاک بود، گوش به حرفهای اولین و معتبرترین معمار رویاهای نوجوانیام میدادم. پدربزرگ همیشه به من میگفت: "تو باید یک مهندس باشی تا به مردم خدمت کنی." به همین دلیل تا کنکور فقط به مهندسشدن فکر میکردم. بعد از امتحانات ترم اول دانشگاه، کارآموز شدم. بعد از سه ماه حقوق گرفتم. ساختن به عشقم تبدیل شدهبود. و الان بعد از گذشت بیش از یک دهه همچنان با عشقم زندگی میکنم. خوشحالم که بعد از کلی تجربه در پروژهها و حضور در دورههای حرفهای مهندسی، ساختمانچیبودن را در تهرانایده نفس میکشم.